نوشته شده توسط : امير حسين

تسليت به تمام دوستداراني كه عاشق رئال و ارسنال و چلسي هستند به دليل باخت ارسنال انشاالله انتقام را رئال و چلسي مي گيرند
                                                      

 

 

                                                              بارسلونا سوراخه

                                              0                                                  5

 



:: بازدید از این مطلب : 341
|
امتیاز مطلب : 123
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : چهار شنبه 18 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امير حسين








:: بازدید از این مطلب : 223
|
امتیاز مطلب : 122
|
تعداد امتیازدهندگان : 28
|
مجموع امتیاز : 28
تاریخ انتشار : جمعه 13 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امير حسين
رسول......23 ساله اهل بوکانِ آغ هستم .به خاطر فشاری که بر خانواده ام وجود داشت مجبور بودم در کار درسم کار کنم.متاسفانه در شهر خودم کار درست و حسابی گیرم نیامد و به همین خاطر مجبور شدم تابستان به تهران بیایم.

چند روزی گذشن و کاری گیرم نیامد.روزی در میدان فردوسی ایستاده بودم و ساک کوچکی بر دوش داشتم.هر کسی که مرا میدید متوجه میشد که کارگر هستمبه هر ماشینی که میرسیدم میگفتم:(کارگر نمی خواهید؟)

چندین ماشین را پشت سر گذاشتمبعضی مرا مصخره می کردند.این چه جای کار پیدا کردن است چراغ قرمز شد و ماشینها شت سر هم ایستادند.ماشین مذل بالایی توجه مرا به خوذش جلب کرد.وقتی به آن نگاه کردم خانم جوانی پشت آن نشسته بود.گفتم:(خانم کارگر نمی خواهی!؟)

کمی فکر کرد و به من نگاه میکرد و گفت بیا بالا.

با خودم گفتم شانسم گرفت . کار گیرم آمد از بس که درد و رنج کشیدم نپرسیدم برای چه کاری میروم.جرات نداشتم به خانم بگویم چه کاری دارد چون معلوم بود از اون پول دارا بود.برایم باور نکردنی بود که سوار مرسدس بنز شده ام.

در همین فکرها بودم که لب به سخن گشود . گفت اسمت چیه و بچه کجایی؟

گفتم رسول هستم و اهل بوکان

-چرا اینجا آمده ای؟

- به خاطر مشکلات خانوادگی.

-ظاهر قشتگی داری تیپت به کارگرها نمی خوره؟ همه کُردها این جوری هستند؟

- نمی دونم شاید از نظر شما این طوری باشه(البته من از زیبایی خاص خدادای برخوردار بودم که دوستام می گفتن اگر کمی به خودت برسی مردها هم عاشق میشدن)

با سرعت جاده ها  رو پیمودیم تا به خارج از شهر رسیدیم که توقف کرد و کمی پول به من داد و گفت برو ابمیوه بخر.من هم آبمیوه خریدم و می خواستم باز هم عقب بنشینم مرا به جلو آورد.

گفت:(خیلی خوشسانسی میدونی من چکاره ام.من پزشکم و محل کارم آلمان است و... . باغ بزرگی هم اطراف شهر دارم که چند کارگر کُرد هم اونجا هستند که می تونی سر کارگر اونها باشی و پول خوبی هم به تو میدم)

وقتی به آنجا رسیدیم فهمیدم که راست میگوید چند برادر مهابادی در انجا مشغول به کار کردن هستن  و پس از سه روز که خیلی خوش گذشت با انها آشنا شده بودم و کارم آبیاری قسمتی از باغ بود.

خلاصه شبی خانم مرا صدا کرد و من به داخل منزلش رفتم و گفت درو ببند.

وقتی داخل شدم تا به حال همچین خونه ای رو ندیده بودم مثل ویلا بود.

خانم دکتر جلو امد با یک قیفه کاملاً خارجی و با حال و یک قوطی به من داد و گفت بخورش من هم فکر کردم ابمیوه خارجی است و تا آخر خوردم.

از خجالت سرم رو به پایین انداخته بودم و گفتم با من کاری داشتید.

اما کمی بعد سرم گیج رفت و لبهام تشنه شدند و نئشه شدم.

گفت از تو خیلی خوشم اومده باید شبها پیش من بیایی.

تا یک شب که چشم باز کردم متوجه شدم که او مرا معتاد کرده و چه گناه بزرگی مرتک شده ام

یکی از دوستام که با اون مثل برادر بودم مرتب می گفت مواظب خانم باش کاری نده دستت.

خلاصه این که وقت سفرش فرا رسید.بساتش رو جمع کرد و به آلمان رفت

من را به عنوان وکیل خودش در خانه گذاشت و سرپرستکا رگران را به من داد

اما من از دوری او معتاد شده بودم و دوری او رو با کشیدن مواد مخدر پر میکردم تا شش ماه طول کشید و خانم اومد.

وقتی خانم دکتر به ایران اومد و من هم از بس مواد کشیده بودم قیافه ام به کلی عوض شد و جسمم قدرتی نداشت گفت این چه سر و شکلی است برای خودت درست کرده ای بوی بدی می دی!

و اخرین حرفی که گفت نمیخوام اینجاها پیدات بشه و گم شو برو بیرون.

به هر دری که زدم کاری گیرم نیامد و خلاصه در یکی از باندهای مواد خدر مشغول به کار شدم تا مرا دستگیر کردند.

 



:: بازدید از این مطلب : 325
|
امتیاز مطلب : 120
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امير حسين
بنده لیسانسم را از دانشگاه تهران گرفتم.برای یافتن کار مناسبی تلاش زیادی کردم.هرجا می رفتم پارتی قوی می خواست و ...

خلاصه به هر دری زدم کاری گیرم نیامد.شروع کردم به کارگری برای یک شرکت خصوصی که اصلا با روحیه و رشته ام سازگار نبود.

این شرکت با غرور و تکبر بسیار زیاد به زیر دستاش نگاه می کرد چند ماه تحمل کردم اما دیگر توان تحمل را نداشتم و این چیز سبب شد که کارم را ول کنم.

من تاب و توان دیدن و فشارهای آنها را نداشتم.

از همان روز تصمیم گرفتم به تهران بروم و در انجا کاری برای خود پیدا کنم و کار هم گیر آوردم اما متوجه نبودم شرکتی که برای آن کار میکنم کار آن پخش مواد مخدر است.

 

ما مثل نوکر تمام زحمات را می کشیدیم و پول هم برای آنها باقی می ماند.

وقتی موضوع را فهمیدم تصمیم گرفتم خودم مستقل کار کنم و از درامد زیادش هم خبر داشتم و افرای را جمع کردم که با آنها کار کنم.

آلان که این مطلب رو می نویسم نمی دونم نظر شما راجع به این وضوع چیه!

اما خواهش می کنم شما فریب ما و پول دار شدن رو نخورید.

 

 



:: بازدید از این مطلب : 213
|
امتیاز مطلب : 115
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امير حسين

دختری 18 ساله هستم.وضعیت خانوادگی متوسطی را داریم. همیشه سعی می کردم درست و سالم زندگی کنم.چند بار هم کلاسیهایم گفتند:((برای جشن تولد فلانی دعوتیم تو هم بیا تفریح خوبیه))

بارها دعوت شدم اما می ترسیدم بروم.بالاخره روزی دو تا از دوستانم شگفتند:((امروز برای رفتن به جشن تولد قشنگی می یایم دنبالت.))

من هم گفتم مادرم اجازه نمی دهد!! گفتن:((خودمان اجازه ات را میگیریم))
خلاصه یکی از دخترها به مادرش گفته بود به مادرم زنگ بزند و مادرم را راضی کند تا به جشن تولد که شب بود برم.نزدیکای عصر بود صدای زنگ منزلمان به صدا در آمد.وقتی در را باز کردم شیوا بود .گفت:((عجله کن باید بریم ......دیر میشه.................))

مانتو ام را برداشتم و به سرعت از منزل خارج شدم و گفتم سارا کجاست؟

-توی ماشینه.

- ماشین کی؟

- یکی از دوستان.

وقتی به خیابان رسیدیم دیدم سارا با یک پسر جوان صندلی عقب هستند و پسر دیگری هم پشت فرمان تعجب کردم گفتم شیوا برادرت هست؟ با خنده ای تمسخر آمیز گفت چقدر خنگی؟

شیوا جلو نشست و با راننده شروع به شوخی کردن کرد و من وسارا در عقب با پسره نشسته بودیم ..دلم چقدر شور میزد..........

تقریباً به قسمت شمالی شهر که رسیدیم به خانه بزرگی که شبیه ویلا بود رسیدیم وارد که شدیم ماشینهای زیادی اونجا بودند فهمیدم مهمانی بزرگی هستش.

شیوا و سارا با خوشحالی و من با دلهره وارد سالن شدیم....خدایا خوابم یا بیدار..

حدود 40-50پسر و دختر با هم مشغول آواز خواندن و رقص بودند.

میزهایی را در آنجا قرار داده بودند که سیگارهای دارای حشیش و آدامسهای شهوت زا و مشروبات الکلی بود.

داشتم دیوانه می شدم اما راه برگشتی وجود نداشت با خودم تو بگو و مگو بودم که یکی دستش رو رو شونه ام گذاشت و گفت :برو مثل بقیه حاظر شو تا خوش گذرانی کن به سارا و شیوا نگاه کردم مثل بقیه شده بودند و مشروب می خوردند.

سارا و شیوا را که هیچ وقت آنها را نمی بخشم هر دو دست مرا گرفتند و به اتاق خلوتی بردند و بازور لباسهای من را در آوردند و گفتند:((چرا خودت رو تو این سن تلف میکن؟بیا خوش باش اینا همه بچه پول دار هستن!!!))

اولین بار بود که پسرهای بیگانه مو و بدنم را می دیدن خیلی خجالت شده بودم یکی دو تا قرص به من دادند و به هم گفتن آبرو ریزی نکن و ای سیگار رو هم بکش چون این پسر که از همه خوش تیپ تره میخواد با تو باشه .

سیگار رو تا آخر مصرف کردم و یه حالت عجیبی به هم دست داد من هم مثل آنها شدم و می خواستم برم برقصم و خلاصه از این راه عفتم زیر پای آنها خورد شد.

در اثر رفتن به همان مهمانی ها که(پارتی)نام داشت مبتلا به حشیش شدم و برای تهیه مواد مجبور بودم سراغ همون آقا پسر برم.

درسهایم به شدت افت کرد و مجبور بودم شبها برای پول مواد از جیب پدر و داداشم دزدی کنم.

آخر برای پیدا کردن پول مواد به یکی از باندها ملحق شدم که بعد از چند روز پلیسها در عملیاتی من را گرفتند و الان هم در زندان به سر می برم.

 



:: بازدید از این مطلب : 338
|
امتیاز مطلب : 98
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امير حسين

سلام دوستان خوبم

امیدوارم حالتون خوب باشه و از نظراتتون ممنون هستم

می خواستم بگم اگه شما داستانهای واقعی یا جالبی دارید میتونید برای ما بفرستید تا دوستان دیگه هم اونا رو بخونند و اگه دوست ندارید اسم تون رو ننویسید.

باتشکر.مدیریت وبلاگ



:: بازدید از این مطلب : 198
|
امتیاز مطلب : 103
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امير حسين

سلام دوستان خوبم این داستان رو از کتاب کلاه پشمی واستون درآوردم

سومین عامل

جان دیگبی پسر ریزه میزه ای بود.او کوچولو و لاغر و کمی هم ضعیف بود.

دوازده سالی داشت.عینک میزد . لباسهایش پر از وصله پینه بود.صورتش رنگ پریده و پر از جوش بود یک بینی بزرگ داشت با موهایی که همیشه نا مرتب بود.

چون زیاد اهل بازی نبود دوستانی نداشت.عضو هیچ تیمی نبود دوچرخه و رادیو هم نداشت.

مایک موآکس که کلاس سوم بود همیشه می گفت او یک فسقلی است.مایک موآکس فرصتی برای فسقلی ها رئ نداشت.این موضوع رو همه فسقلی های مدرسه کوئین رود به خوبی می دونستند.

مایک بزرگترین لاف زن مدرسه بود و دار ودسته کوچکی هم داشت که همیشه به او هدیه می دادند و دستورهایش را گوش میکردند و اگر این کار را نمی کردند مایک کسان دیگری را انتخاب می کرد.

مایک پانزده سال داشت تنومند و بی تربیت و بزرگ بود

حتی بچه های خوب مدرسه هم از او میترسیدند.مایک تا مدت زیادی به جان توجه نمیکرد.بی آزار به مدرسه می آمد و کسی به او اهمیت نمیداد جان هم بی آزار رفت و امد می کرد.

یک روز جان داشت ناهار میخورد و که سایه بزرگی روی سرش افتاد و نگاهی کرد دید که مایک و سام گرین و جو برادی هستند.و به او پوزخند می زدند.

مایک کنار جان ایستاد و گفت:((سلام چهار چشمی توی کیفت چی داری ما هم بخوریم؟باید چیز خوشمزهای داشته باشی))

میک در حالی که ساندوچ بر داشت به دوستانش هم تعارف کرد و به اونها هم ساندویچ داد.

- چیز دیگری نداری؟من از کیک خوشم سام و جو هم خیلی از کیک خوششان میاد!

بعد که میخواستن برن به جان گفتند که : آقا فسقلی اگه بری و واسه ی اقای ویلسون ما جرا رو تعریف کنی تو پارک حسابتو میرسیم. جان حسابی وحشت کرد و در کلاس نشسته بود مات و مبهوت روی نیمکت کلاس نشسته بود و نمی دانست چه کار کند میخواست حرف دلش رو به یکی بگه اما از ترس کتک پارک هیچ کاری نکرد.

بعد از داستان تمام ماجرا رو برای پدرش تعریف کرد و پدرش به جان گفت که باید رو پای خودش بایستد وبا آنها مقابله کند در حالی که فردا جان با کیف پر از ساندویچ به حیاط مدرسه رفت منتظر مایک و دار و دسته اش بود که سام گرین و جوبرادی به روی او ایستادند

جان گفت :((پدرم میگوید..........))

مایک به او نگاهی کرد .دهانش پر از نان بود و ساندویچ های جان رو میخورد -جان را عصبانی کرد.

جان مشت کوچک خود را به عقب برد و با تمام قدرت به دهان مایک زد و مایک روی نیمکت ها افتاد.از دماغش خون اومد چنان نعره ای کشید

که جان از ترس به خودش لرزید. سام با نعره کنان روی جان پرید و اون رو مثل کیسه بوکس میزدند بچه ها دور آنها جمع شدند که آقای ویلسون اومد و اونا رو از هم دور کرد.اما قبل از رفتن مایک به جو گفت که اگه ماجرا رو توضیح بده باید منتظز هر داستانی باشد و جان هم از ترس اینکه اون رو دوباره کتک نزنند گفت که شوخی بوده است.وقتی زنگ اخر مدرسه به صدا دراومد جان با احتیاط همه جا رو بررسی کرد اما هیچ چیزی ندید و هیچ نشانی از مایک و دار و دسته اش ندید.

 



:: بازدید از این مطلب : 183
|
امتیاز مطلب : 97
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امير حسين
در یکی از روزهای سال ۱۸۶۰ میلادی خانواده بسیار ثروتمندی در لندن زندگی می کردند.

تنها فرزند این خانواده مایکل نام داشت که اون هم مانند باباش عاشق ماشین بود که دو سال بود به این کشور اومده بود.

مایکل از پدرش خواست که بری اون ماشین بخره اما بابای مایکل گفت هر وقت که دانشگاه رو تموم کردی من برات ماشین می خرم مایکل هم به دانشگاه رفت و پس از چند سال دانشگاه رو هم تموم کرد و سرانجام از پدرش خواست که به قولش وفا کنه.

اما وقتی بابای مایکل این حرف رو شنید به مایکل یک کتاب انجیل داد و به او تبریک گفت.

مایکل هم عصبانی شد و کتاب رو روی زمین انداخت و برای همیشه از اون خونه رفت و تا هشت سال هیچ خبری نداشت.

سرانجام خبر به او رسید که پدرش مرده و اون هم با گریه کنان به خونه شون رفت .

اما هنوز کتاب توی وسایل پدرش بود مایکل وقتی کتاب رو باز کرد و چند صفحه اش رو خوند متوجه شد که یک کلید که متعلق به ماشین است توی اون کتاب بود.

بله بابای مایکل می خواست اول پسرش کتاب رو بخونه بعدا کلید رو هم برداره.

مایکل که ماجرا رو فهمید بسیار ناراحت شد اما پشیمانی سودی نداشت.



:: بازدید از این مطلب : 285
|
امتیاز مطلب : 99
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امير حسين

کودکی 10 ساله که دست چپش در یک حادثه از بازو قطع شده بود برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد.پدر فرزند اصرا ر داشت که از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد.استاد نیز قول را پذیرفت و قول داد که تا یک سال از فرزندش یک قهرمان بسازد0در طول شش ماه فقط استاد روی بدن سازی کودک کار کرد و حتی یک فن هم به او آموزش نداد.بعد از شش ماه استاد به او یک فن را آموخت و فقط با اون یک فن تمرین می کرد.سرانجام مسابقات شروع شد و استاد و شاگرد یک ساله فقط یک فن را تکرار کردند و به مسابقات رفتند.کودک تک دست توانست با آن یک فن همه حریفان خود را شکست بدهد.سه ماه بعد کدوک با همان تک فن در مسابقات باشگاهی نیز پیروز شد.وقتی که مسابقات به اتمام رسید دلیل پیروزی خود را از استادش پرسید.استاد به کودک گفت:دلیل پیروزی تو همان تک فن بود اولاَ همان تک فن را میدانستی دوماُ به همان تک فن مسلط بودی سوما تنها امیدت این فن بود و راه مقابله با آن گرفتن دست چپ تو بود که تو آن دست را نداشتی



:: بازدید از این مطلب : 196
|
امتیاز مطلب : 124
|
تعداد امتیازدهندگان : 28
|
مجموع امتیاز : 28
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امير حسين
سلام بچه ها امرز ضد سیستم براتون اوردم

برای کسایی که تو مای اف سی تیم دارن












ردیف      
          سیستم حریف  

          ضد سیستم
 آب و هوا

          آب و هوا

       استادیوم
 
      توضیحات
 1  

A2  4-4-2  حمله

  A3  4-4-2   دفاع

آفتابی  

 زمین حریف

 

 همسطح

 2  

 A2  4-4-2  حمله

 

 A3  4-4-2   پرس

 آفتابی  

 زمین حریف

 

حریف ضعیفتر

 3  

 A3  4-4-2 پاس كوتاه

 

  A3  4-4-2 پرس

 ابری  

   زمین حریف

 
 4  

 A4  4-3-3 پاس بلند

 

 A3 4-3-3 پاس كوتاه

 

ابری

 

 زمین حریف

 
 5  

  A2  4-3-3 پرس

 

  A3  4-3-3 پرس

 آفتابی  خانگی  
 6  

 A3  4-4-2  سانتر

 

 A3  4-4-2  دفاع

 

ابری

 

 زمین حریف

 
 7  

 A3  4-4-2  دفاع

 

 A3  4-3-3 سانتر

 بارانی  خانگی  
 8  

 A4  4-5-1 ضد حمله

 

 A3  4-3-3 پرس

 ابری  خانگی  
 9  

 A2  4-3-3 پاس بلند

 

 A1 4-3-3 پاس كوتاه

 آفتابی  

 زمین حریف

 
 10  

 A1  4-3-3 سانتر

 

 A3  4-3-3 سانتر

 

بارانی

 

خانگی

 
 11  

 A1  4-4-2  حمله

 

 A1 4-3-3 پاس كوتاه

 -------------------  ----------------  
 12  

 A4  4-3-3 حمله

 

 A3  4-4-2  دفاع

 ابری  

 زمین حریف

 
 13  

 A3  4-3-3 سانتر

 

 A1  4-3-3 سانتر

 

بارانی

 

خانگی

 

حریف قویتر

 14  

 A1  4-3-3 پرس

 

 A3  4-4-2 پرس

 ابری  خانگی  

حریف ضعیفتر

 15  

 A3  4-3-3 ضد حمله

 

 A3  4-3-3 سانتر

 

بارانی

 

 زمین حریف

 
 16  

 A1 4-4-2  دفاع

 

 A1  4-5-1 دفاع

 

ابری

 خانگی  
 17  

 A3 4-3-3 پاس كوتاه

 

 A1  4-3-3 پرس

 آفتابی  خانگی  
           
 18  

 A1 4-3-3 پاس كوتاه

 

 A1  4-3-3 سانتر

 

بارانی

 خانگی  
 19  

 A1  4-3-3 سانتر

 

 A3  4-4-2  دفاع

 بارانی  خانگی  

حریف قویتر

 20  

 A1  4-4-2  دفاع

 

 A1  4-3-3 پرس

 

ابری

 

خانگی

 
 21  

 A2  4-3-3 پرس

 

 A3  4-4-2  پرس

 

نیمه ابری

 خانگی  




:: بازدید از این مطلب : 188
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امير حسين



ماگنس ماهر ۴۰ ساله میگوید: سالها پیش این ایده در یک میهمانی به ذهن من خطور کرد. در آن مهمانی من خسته شدم و برای قدم زدن به بیرون آمدم و یک حشره مرده بر روی زمین پیدا کردم و بلافاصله این ایده به ذهن من خطور پیدا کرد.





وی در ادامه میافزاید: من این حشرهها را در خانه بر روی یک کاغذ سفید و در وضعیتهای مختلفی گذاشتم و با مداد خودم محیط

پیرامون آنها و دست و پای آنها را ترسیم کردم و بعد از آنها عکس گرفتم.





وی همچنین تاکید میکند که وی برای این کار هیچ کدام از این حشرهها را نکشته و یا از آنها سوءاستفاده نکرده است.





:: بازدید از این مطلب : 166
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امير حسين

 

به این شکل به دقت نگاه کنید.

ما می‌خواهیم 4 سوال درباره  این شکل از شما بپرسیم.

حاضرید؟

سوال 1) بخش سفید مربع A را به دو قسمت مساوی تقسیم کنید.

v

v

v

v

v

v

آسان بود، مگر نه؟

این هم جوابش!




 

مطمئناً شما هم حل کرده بودید!


سوال 2) بخش سفید مربع B را به 3 قسمت مساوی تقسیم کنید.

v

v

v

v

v

v

زود باشید! زیاد سخت نیست!

این هم جوابش!


  

شما هم حل کرده بودید، مگر نه؟

حالا !!!


سوال 3) بخش سفید مربع C را به 4 قسمت مساوی تقسیم کنید.

v

v

v

خیلی سخته؟ حق با شماست!

v

v

v


هنوز چیزی به نظرتان نرسیده؟

ناامید نشوید! شما می‌توانید حلش کنید!!

v

v

v

هنوز وقت دارید

v

v

v

اگر می‌خواهید جواب را ببینید دکمه «مشاهده جواب» را کلیک کنید.

این هم جوابش!


  

آیا توانسته بودید حل کنید؟

حالا برای آخرین سوال آماده باشید!


سوال 4) مربع D را به 7 قسمت مساوی تقسیم کنید.

رکورد جهانی 7 ثانیه است!!

v

v

v

وقت تمام!

ایده‌ای به نظرتان نرسیده؟

می‌توانم کمی دیگر صبر کنم!!

v

v

v


هر وقت خسته شدید دکمه «مشاهده جواب» را کلیک کنید.

این هم جوابش!



:: بازدید از این مطلب : 221
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امير حسين



:: بازدید از این مطلب : 179
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امير حسين
سلام بچه ها....

ما اصلا از فكر فروش وبلاگ اومديم بيرون كسي هم ديگه نميهخواد قيمت بده نه نظر در باره فروش....



:: بازدید از این مطلب : 194
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امير حسين
فرهنگ حمل و نقل با اتوبوس...
۱.تمام سعی خودتون رو بکنید تا دیر برسید و وقتی اتوبوس حرکت کرد دنبالش بدوید !!!

۲.از بلیط هایی که باطل شده و ماله قرن بوقه یه نصفه تو جیبتون داشته باشید !!!

۳.وقتی دنبال اتوبوس می دوید بلند بلند داد بزنید تا همه بفهمند که شما می خواین سوار شین !!!

۴.در استفاده از نصفه بلیط باطل شده توی جیبتون کمال صرفه جویی رو بکنید چون کم گیر میان !!!

۵.وقتی سوار می شین یا بلیط ندین یا همون نصفه باطل شده رو بدید !!!

۶.اگه جیبتون سوراخ بود و نصفه بلیطتون افتاد پولشو به صورت یه اسکناس دو تومنی بدید و باقیشو تمام و کمال بگیرید !!!

۷.وقتی نشستین با کلید تو دستتون به شیشه بکشید تا هم صدا ایجاد شه هم شیشه خراب شه !!!

۸.با صدای تقریبا بلند یه آهنگ جوات که ماله عصره حجره رو بخونید !!!

۹.اگه جا نبود بشینید میله رو سفت بچسبید و هی تکون بخورید و اگه شرایطش بود خودتون رو ولو کنید وسط جمعیت و هی از شلوغی بنالید !!!

۱۰.وقتی به ایستگاه مورد نظر رسیدید موقعی که داشتن در رو می بستن داد بزنید که شما جا موندید !!!

۱۱.بعد هم با خیال راحت پیاده شید !!!



:: بازدید از این مطلب : 170
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امير حسين
فلسفه بافی در چاه

روزي مردي داخل چاهي افتاد و بسيار دردش آمد
يک روحاني او را ديد و گفت :حتما گناهي انجام داده اي
يک دانشمند عمق چاه و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت
يک روزنامه نگار در مورد دردهايش با او مصاحبه کرد
يک يوگيست به او گفت : اين چاله و همچنين دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعيت وجود ندارند
يک پزشک براي او دو قرص آسپرين پايين انداخت
يک پرستار کنار چاه ايستاد و با او گريه کرد
يک روانشناس او را تحريک کرد تا دلايلي را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاه کرده بودند پيدا کند
يک تقويت کننده فکراو را نصيحت کرد که : خواستن توانستن است
يک فرد خوشبين به او گفت : ممکن بود يکي از پاهات رو بشکني
سپس فرد بيسوادي گذشت و دست او را گرفت و او را از چاه بيرون آور



:: بازدید از این مطلب : 295
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امير حسين

...فقر

· فقر اینه که ۲ تا النگو توی دستت باشه و ۲ تا دندون خراب توی دهنت؛

· فقر اینه که  15میلیون پول مبلمان بدی اما غیر از دوبی هیچ کشور خارجی رو ندیده باشی؛

·

فقر اینه که ماجرای عروس فخری خانوم و زن صیغه ای پسر وسطیش رو از حفظ باشی اما ماجرای مبارزات بابک خرمدین رو ندونی؛

· فقر اینه که از بابک و افشین و سیاوش و مولوی و رودکی و خیام چیزی جز اسم ندونی اما ماجراهای آنجلینا جولی و براد پیت و سیر تحولی بریتنی اسپرز رو پیگیری کنی؛

· فقر اینه که وقتی کسی ازت میپرسه در ۳ ماه اخیر چند تا کتاب خوندی برای پاسخ دادن نیازی به شمارش نداشته باشی؛

· فقر اینه که سفرهات به خارج از کشور خلاصه بشه به رفتن به خونه فک و فامیلهات در اونور آب؛

· فقر اینه که فاصله لباس خریدن هات از فاصله مسواک خریدن هات کمتر باشه؛

· فقر اینه که کلی پول بدی و یک عینک دیور تقلبی بخری اما فلان کتاب معروف رو نمی خری تا فایل پی دی اف ش رو مجانی گیر بیاری؛

· فقر اینه که حاجی بازاری باشی و پولت از پارو بالا بره اما کفشهات واکس نداشته باشه و بوی عرق زیر بغلت حجره ات رو برداشته باشه؛

· فقر اینه که روژ لبت زودتر از نخ دندونت تموم بشه؛

· فقر اینه که توی خیابون آشغال بریزی و از تمیزی خیابونهای اروپا تعریف کنی؛

· فقر اینه که  15میلیون پول مبلمان بدی اما غیر از دوبی هیچ کشور خارجی رو ندیده باشی؛

· فقر اینه که ماشین ۴۰ میلیون تومانی سوار بشی و قوانین رانندگی رو رعایت نکنی؛

· فقر اینه که به زنت بگی کار نکن ما که احتیاج مالی نداریم؛

· فقر اینه که بری تو خیابون و شعار بدی که دموکراسی می خوای، تو خونه بچه ات جرات نکنه از ترست بهت بگه که بر حسب اتفاق قاب عکس مورد علاقه ات رو شکسته؛

· فقر اینه که ورزش نکنی و به جاش برای تناسب اندام از غذا نخوردن و جراحی زیبایی و دارو کمک بگیری؛

· فقر اینه که تولستوی و داستایوفسکی و احمد کسروی برات چیزی بیش از یک اسم نباشند اما تلویزیون خونه ات صبح تا شب روشن باشه؛

· فقر اینه که وقتی ازت بپرسن سرگرمی های تو چی هستند بعد از یک مکث طولانی بگی موزیک و تلویزیون؛

· فقر اینه که در اوقات فراغتت به جای سوزاندن چربی های بدنت بنزین بسوزانی؛

· فقر اینه که با کامپیوتر کاری جز ایمیل چک کردن و چت کردن و موزیک گوش دادن نداشته باشی؛

· فقر اینه که کتابخانه خونه ات کوچکتر از یخچالت(یخچال هایت) باشه؛

· فقر اینه که دم دکه روزنامه فروشی بایستی و همونطور سر پا صفحه اول همه روزنامه ها رو بخونی و بعد یک نخ سیگار بخری و راهتو بگیری و بری؛



:: بازدید از این مطلب : 272
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امير حسين
بالی جزیره، جزیره کوچکی از بزرگترین مجمع الجزایر جهان یعنی کشور اندونزی است. این جزیره دو اقیانوس آرام و هند را به هم پیوند داده است و در نتیجه این وصلت خود از آب و هوای بسیار متفاوتی برخوردارگردیده است و مثل بسیاری از جزایر دیگراندونزی، دنیای مخصوص به خودش را دارد. دنیائی که این نام این جزیره را در فهرست برترین مقاصد توریستی جهان قرار داده است. این جزیره جمعیتی حدود سه میلیون نفر داشته که قریب به اتفاق ساکنان آن اهل اندونزی هستند اما در سالهای اخیر بدلیل رشد فراوان صنعت توریست بسیاری ازاسترالیا و اروپا هم به این جزیره مهاجرت نموده و در بالی کار و زندگی می کنند.










:: بازدید از این مطلب : 177
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امير حسين

راهي تا رسيدن به او ....

بياييد براي رسيدن به او از  ور‍‍‍ژن  جديد ولي متفاوت  خود را رو نمايي كنيم....

شايد ....


بی‌خیال آسمان خاکستری و سرد و غبارآلود؛

بی خیال دست‌های آویزان سمت تو،

بی‌خیال گونه‌های یخ‌زده از سرمای دختر فال فروش کنار چهار‌راه

بی‌خیال مرد نابینای عصا به دست تنها و سر رو به آسمانِ ایستاده کنار خط عابر پیاده



:: بازدید از این مطلب : 142
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امير حسين

حجم: ۲۵۰ مگابایت

فرمت : MKV

محصول:ایران
ژانر: اجتماعی

کارگردان: امیر اطهر سهیلی

تهیه کننده: سعید سهیلی

بازیگران: مهدی امینی خواه- پرستو صالحی- مارال فرجاد- فرحناز منافی ظاهر- افشین اخلاقی- ساعد سهیلی

خلاصه داستان: مردی که هم زاد خود را در فیلمی می بنید و فکر میکند تمام رویاهایش نزدیک به وقوع است اما شکل تازهای از فاجعه رخ می دهد…



:: بازدید از این مطلب : 99
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امير حسين


نام انیمیشن: Shaun The Sheep Season 2 – فصل دوم سریال کارتونی بره ناقلا

ژانر: انیمیشن ، کمدی

سال انتشار: ۲۰۰۷

مدت زمان: ۲۰×8 دقیقه

حجم: ۲۰×110 مگابایت

کیفیت: DVDRip

زیرنویس فارسی: ندارد

خلاصه داستان: انیمیشن فوق العاده زیبا و دیدنی بره ناقلا به مسائل خنده داری در یک مزرعه می پردازد. هربار گوسفندان با مسائلی روبرو می شوند و برای حل آن ها دست به کارهایی خنده دار می زنند و …

                                                           



:: بازدید از این مطلب : 85
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امير حسين

فیلمهای سایت عبارتند از: فیلم ناسپاس: فیلم شکار روباه :  غلط انداز:

پشت چراغ قرمز:دو راهی : فیلم عوارض جانبی : فیلم چهل سالگی : فیلم هیچ :

فیلم کبری 0011 : فیلم آخرین مجرد :  فیلم ریسمان باز : فیلم صندلی خالی :

 دلواپسی:از ما بهترون: نسیم سحر:معتاد اجباری: دومان :

تسویه حساب :صداها :کیفر : به من نگو دزد: خواب لیلا :به رنک ارغوان:

 کریسمس 2011 مهران مدیری:با من شوخی نکن:فاصله ها:آخرین روز ماه:

سریال زیبای قلب یخی:سریال قهوه تلخ:ارث شیرین:افراطی ها:فیلم آل:

محاکمه در خیابان:فیلم تردست:فیلم ایرانی تیغ زن: فیلم اختاپوس:

مستند حجاب و دختران آخرالزمان:فیلم بی ستاره:فیلم به همین خیال باش

:دانلود فیلم آدم: فیلم شبانه:فیلم نسل جادویی:فیلم عیار14:فیلم ملک سلیمان نبی

:سریال مختارنامه:فیلم مرگ قهرمان رالی"فيلم سينمايي دزدان غير دريايي: فیلم قصه های زندگی

"فیلم تنها دو بار زندگی می کنیم"فیلم اگر باران ببارد"فیلم سینمایی طلا و مس" فیلم الم شنگه

"فیلم ته تغاری" فیلم سینمایی یک خیانت منصفانه" فیلم دموکراسی تو روز روشن

"فیلم لج و لج بازی "فیلم یک اشتباه کوچولو"فیلم شبانه"فیلم نسل جادویی" فیلم عیار14



:: بازدید از این مطلب : 127
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امير حسين

کارگردان: جلیل سامان

سال تولید: ۱۳۸۹

زمان پخش: شنبه تا چهارشنبه هر شب ساعت ۲۱ شبکه ۳ سیما

بازیگران: آرش مجیدی امیر آقایی، سودابه بیضایی، لیلا زارع، مجید مشیری، شهین تسلیمی، مجید سعیدی، حمیدرضا هدایتی، سعیده عرب، امیر غفارمنش، علی ابوالحسنی، حشمت آرمیده، فریبرز گرمرودی، آزاده ریاضی، مریم خدارحمی، مریم سرمدی، طرلان پروانه و …

خلاصه: قصه چند دانشجوی جوان است که در سال‌های آغاز دهه ۶۰ در تهران زندگی می‌کنند و هر یک در برخورد با حوادث و رویدادهای سیاسی و اجتماعی آن دوران همچون جنگ تحمیلی، بحران‌های سیاسی، حضور گروهک‌های سیاسی در جامعه و… سرنوشت‌های متفاوت پیدا می‌کنند.



:: بازدید از این مطلب : 129
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امير حسين

کارگردان: محمدرضا ورزی

سال تولید: ۱۳۸۹

زمان پخش: هر روز به جز دوشنبه و جمعه

بازیگران: محمد مطیع، جمشید مشایخی، محمد صادقی، محمدرضدا شریفی نیا، حسام نواب صفوی، الهام حمیدی، داریوش کاردان، رزیتا غفاری، سعید امیرسلیمانی، ارژنگ امیرفضلی، سید جواد هاشمی، ژیلا سهرابی، امیر دژاکام، شهرام عبدلی، چنگیز وثوقی، ولی‌الله مومنی، عنایت بخشی، رضا فیضی، امیریل ارجمند، علیرضا اولیا و علی کریمی

خلاصه: این مجموعه تلویزیونی زندگی عباس میرزا و جنگ های ایران و روسیه در مناطق شمالی کشور را روایت می کند…

«تبریز مه‌آلود» در ۲۰ قسمت ۵۰ دقیقه‌ای به تهیه کنندگی علی لدنی برای پخش در بهمن و اسفندماه سال ۸۹ از شبکه یک سیما آماده می‌شود.



:: بازدید از این مطلب : 178
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امير حسين

بازیگران: داریوش ارجمند,مهدی سلوکی,مهدی پاکدل,سیما تیرانداز,نرگس محمدی,شایسته تهرانی و…

کارگردان: سعید سلطانی

سال تولید: ۱۳۸۹

زمان پخش: روزهای جمعه

خلاصه داستان:

مجموعه ستایش,داستان دو پدر, حشمت فردوس و محمود نادری است که تمام امیدشان را به آینده پسرانشان بسته‌اند تا شاید آرزوهای دیرینه‌شان به بار بنشیند، حشمت فردوس بقای نظامی را که ریخته است، می‌خواهد و محمود نادری ادامه اعتقادش را…



:: بازدید از این مطلب : 121
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امير حسين

بازیگران: بهنوش بختیاری، سپند امیرسلیمانی، شمسی فضل‌اللهی، آتنه فقیه‌نصیری، ناصر ممدوح، سام درخشانی، شیوا خنیاگر، جعفر دهقان، مختار سائقی، لیلا بلوکات،رویا امامی،مهران رجبی ، فلور نظری و کاوه خداشناس و…

کارگردان: سعید علم زاده

سال تولید: ۱۳۸۹

زمان پخش: روزهای چهار شنبه

خلاصه:

سریال آسمان همیشه ابری نیست، تلاش می‌کند با رویکردی اجتماعی زندگی ۵ خانواده مختلف را از نظر رفتاری و اخلاقی روایت کند که در طول داستان، تبعات رفتار هر کدام از آنها در قالب داستانی اجتماعی و درام به تصویر کشیده می‌شود.



:: بازدید از این مطلب : 180
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امير حسين

 

از قسمت ۱تا قسمت۱۱

برای دانلود برید به ادامه مطلب



:: بازدید از این مطلب : 173
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امير حسين

دانلود سریال ساختمان۸۵

 

از قسمت۱تا۱۹

 

دانلود در ادامه مطلب



:: بازدید از این مطلب : 222
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امير حسين

کارگردان : رامین گلسرخی

موضوع : طنز

مدت : ۸۲ دقیقه

بازیگران : شهرام قائدی ، بهنوش بختیاری ، علیرضا خمسه ، خشایار راد و …

خلاصه : حسن کچل قصه ما ، عاشق شده ، عزم خودش رو جزم کرده دل دختر دلخواهش رو بدست بیاره … اما این دختر خانم از مردی چاق و تنبل اصلا خوشش نمیاد . اما هر چیزی یه راهی داره …



:: بازدید از این مطلب : 218
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 اسفند 1389 | نظرات ()